عمودی باشند
یا افقی
میپيمايم...
تنها
برای يک لحظه
که دستانت
در دستان من باشد ...
چندان که در سفری
عطرها تو را بهانه می کنند،
چون کودکی که دیدار مادر را
یک لحظه بیندیش
عطر ها
حتی عطرها
دوری و غربت را احساس می کنند
اکنون که بازگشته ای
بهار را همراهت آوردی
ببین!
دلم جوانه زده است!
تلخ بودم یا زیادی شیرین؟؟
که دلت را...
میدانم
مثل دخترک کبریت فروشم...
چوب کبریت هایی از جنس محبت
در دلت آتش زده ام
چه کودکانه توقع دارم
فضای دلت را گرم کنم...
همچنان امید دارم...
ابدی ماندن سهم من است
گویی از ازل هم عاشق تو بودم
بوسههایت
هر قدر هم عسلی باشند
طعم ترشش کودکیام را نوازش میکند
هنوز مثل آن روزها دیوانهی آلوچههای ترشم...
حسادتهای شیرینت که عمیق میشوند
این آغوش نزدیک را بهتر حس میکنم...
بوسهات
طعم لبهای بعد از قهوه دارد
الهی در شب قبرم بسوزان
ولی محتاج نامردان مگردان
اعطا کن دست بخشش همتت را
خجل از روی محتاجان مگردان . . .
اگر این چشما رنگی نبودند
در این قاب به این تنگی نبود
اگر همسایها همسایه بودند
حصار خانه ها سنگی نبودند
تعداد صفحات : 11