شبي مست رفتم اندر ويرانه اي
ناگهان چشمم بيافتاد اندر خانه اي نرم نرمك پيش رفتم در كنار پنجره تا كه ديدم صحنه ي ديوانه اي
پيرمردي كور و فلج درگوشه اي
مادري مات و پريشان همچنان پروانه اي
پسرك از سوز سرما ميزند دندان به هم
دختري مشغول عيش و نوش با بيگانه اي
پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه اي
تا كه بينم دختري عفت فروشد بهر نان خانه اي
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
سلام دوستان شما این وب را در چه حدی میبینید
آمار سایت