عمودی باشند
یا افقی
میپيمايم...
تنها
برای يک لحظه
که دستانت
در دستان من باشد ...
چندان که در سفری
عطرها تو را بهانه می کنند،
چون کودکی که دیدار مادر را
یک لحظه بیندیش
عطر ها
حتی عطرها
دوری و غربت را احساس می کنند
اکنون که بازگشته ای
بهار را همراهت آوردی
ببین!
دلم جوانه زده است!
تلخ بودم یا زیادی شیرین؟؟
که دلت را...
میدانم
مثل دخترک کبریت فروشم...
چوب کبریت هایی از جنس محبت
در دلت آتش زده ام
چه کودکانه توقع دارم
فضای دلت را گرم کنم...
همچنان امید دارم...
ابدی ماندن سهم من است
گویی از ازل هم عاشق تو بودم
بوسههایت
هر قدر هم عسلی باشند
طعم ترشش کودکیام را نوازش میکند
هنوز مثل آن روزها دیوانهی آلوچههای ترشم...
حسادتهای شیرینت که عمیق میشوند
این آغوش نزدیک را بهتر حس میکنم...
بوسهات
طعم لبهای بعد از قهوه دارد
الهی در شب قبرم بسوزان
ولی محتاج نامردان مگردان
اعطا کن دست بخشش همتت را
خجل از روی محتاجان مگردان . . .
اگر این چشما رنگی نبودند
در این قاب به این تنگی نبود
اگر همسایها همسایه بودند
حصار خانه ها سنگی نبودند
دل ....................
این واژه بی نقطه
گاهی به وسعت دریا برایت
دلتنگی میکند
كه بايد تمامش كنم....
اي تمام ناتمام من...من هنوز در حسرت بوسه هاي تو بيمارم...
سلام حضرت دلبر سلام قرص قمر زمین که لطف ندارد از آسمان چه خبر
راهی نمونده تا خدا باید فقط باور کنم
من نذر کردم بغضمو قبل از سحر پرپر کنم
این روزا من مهمونتم هستی ومن ندیدمت
از چشم من دوری ولی من با دلم میبینمت
و آوازم بدون تو سکوتی سرد میخواهد
برایت مرده بودم تا برایم تب کند قلبت
ولی حتی نپرسیدی دلت همدرد میخواهد؟؟
باز اين دل از غمي ديرينه لبريز است
باز مي لرزد به خود سر شاخه هاي بيد سرگردان
باز مي ريزد فرو بر چهره ام باران...
باز رنجورم،
خداوندا پريشانم
باز مي بيني كه بي تابانه گريانم باز پاييز است....
باز اين دنيا غم انگيز است....
باز پاييز است و هنگام جدائيها
باز پاييز است و مرگ آشنائيها
ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است
ببین غرق گناهم!
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا بعهد خود وفا کن
...
....
○.می گن وقتی آدم دلش گرفته و می خواد گریه کنه یعنی خدا دلش برا اون آدم تنگ شده..
یعنی خدایا الان تو هم دلت برا من تنگ شده..؟؟
...
.....
و یقین دارم که دیری نخواهد گذشت
که دیگر من هم مثل تو صبور شده ام...
اما من خوابم
نمیآید..
البته دیریست
که خوابم نمیآید..
نپرس..
میدانم چرا ...!
ولی دگر توان گفتن من
ندارم....
خنديد و گفت كنارتم، تا آخرش، تا پاي جون..
ستاره قشنگي بود، آروم و خیلی مهربون..
ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون..
اما زياد طول نكشيد عشق من و ستاره جون..
ستاره رفت، با رفتنش منم شدم بي همزبون..
حالا شبا به ياد اون چشم مي دوزم به آسمون..
رنگ گلهای قالی
جای نگاهت بد جوری تو سهنه چشمام خالیه
ابرا همه پیشه منن
اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب دلم گرفنه بود
رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون
نوشته های روی شن مهمان اولین موج دریا هستند
اماحکایت های روی سنگ مهمان همیشگی تاریخندو
دوستان خوب حک شدگان روی قلبند و ماندگاران ابدی...
زندگی قصه ی مرد یخ فروشی است که ازاو پرسیدند: فروختی گفت: نخریدند...تمام شد
ای دوست ما همانیم که بایاد تو مستیم هنوز از دوری تو جام به دستیم هنوز در خلوت خود بیاد ما باش که ما درخلوت خود یاد تو هستیم هنوز
هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود ازما میگریخت چند روزی هست حالم دیدنیست حالم از این ان پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفال میزنم حافظ فالم را گرفت یه غزل امد که حالم را گرفت ما ز یاران چشم یاری داشتیم خو د غلط بود انچه میپنداشتیم
اسوده دلان راغم شوریده سران نیست این طایفه رارنج دیگران نیست ای هم وطنان باری اگر هست ببندیم این ملک اقامتگاه ما رهگذران نیست
میرم تادر میخانه کمی مست کنم
جرعه بالا بزنم انچه نبایست کنم
انقدر مست کنم که اندوه جهانم برود
استکان روی لبم باشد و جانم برود
برود هر که دلش خواست شکایت کند
شهر باید به من الکلی عادت کند
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خداوندا رفیقم را تو یاری کن پناهش باش و درحقش توکاری کن، الهی هرچه میخواهد نصیبش
کن ، خدایا بر لبش لبخند جاری کن
به یاد هم بودن قشنگ ترین هدیه
ایست که نیاز به با هم بودن نداره
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر می توانستم مجازاتت کنم
از تو می خواستم......
به اندازه ای که تو رو دوست دارم
مرا دوست داشته باشی
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب میشود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمیرماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمیدارم دوست میدارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک میبینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمیبینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست میدارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام خواهم که جاودانه بنالم به دامنت شاید که جاودانه بمانی کنار من ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت تو آسمان آبی آرامو روشنی من چون کبوتری که پرم در هوای تو یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم با اشک شرم خویش بریزم به پای تو بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
امشب سرآن دارم . تا با تو سخن گویم راه تو بپویم من . اسرار تو راجویم امشب که نهم برسر. قرآن تو را تا صبح، خواهم که به درگاهت . آشفته کنم مویم امشب ز تو می خواهم . تاعفوکنی من را زین رو به درت تا صبح . خاک ازتوبه می سویم امشب بپوشم جوشن . با خواندن نامت من یارب زبلاهایت . ایمن بنما کویم!
امشب به درت خواهم . تاصبح همی کوبم تا خود به درآئی زان . عطرت به صفا بویم
امشب زغمم تاصبح . حرف دل خود گویم پیمانه به پیش آری . تا باز کنی رویم
امشب زمیت نوشم . تا مست کند آن می، من را که گنه کردم . بسیار مدد جویم
امشب به سرم می زن . بی خود ز خودم گردان زیرا که ز رویت من . بسیار شرم رویم
امشب به درت کوبم . تا بازکنی در را می کوبم و می خواهم . دست از گنهم شویم
امشب در لطفت را . بگشا زبرم جانا مردانه تو را گویم . راهت به لقا پویم
امشب زمیت ساقی . مستم توچنان گردان تا بازشوم عبدت . کفران نشودخویم
رد شد شبیه رهگذری باد، از درخت
آرام سیبِ کوچکی افتاد از درخت افتاد پیشِ پای تو، با اشتیاق گفت: ای روستای شعر تو آباد از درخت، امسال عشق سهم مرا داد از بهار آیا بهار سهم ترا داد، از درخت؟ امشب دلم شبیه همان سیب تازه است سیبی که چید حضرت فرهاد از درخت کی میشود که سیب غریبِ نگاه من با دستِ گرم تو شود آزاد از درخت چشمان مهربان تو پرباد از بهار همواره رهگذار تو پرباد از درخت امروز آمدی که خداحافظی کنی آرام سیب کوچکی افتاد از درخت!
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
تعداد صفحات : 3