بیا تا برات بگم آسمون سیاه شده
دیگه هر پنجره ای به دیواری وا شده
بیا تا برات بگم گل تو گلدون خوشکیده
دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده
بیا تا مثل قدیم واسه هم قصه بگیم
گم بشیم تو رویاها قصه از غصه بگیم
بیا تا برات بگم غصه ی بره وگرگ
که چجور آشنا شدن توی این دشت بزرگ
آخه شب بود میدونی بره گرگونمیدید
بره از گرگ سیاه حرفای خوبی شنید
بره ی تنهارو گرگ به یه شهر تازه برد
بره تا رفت تو خیال گرگ دریدو اونوخورد
بره باور نمیکرد گفت شاید خواب میبینه
ولی یه جای دلش خالی مونده تو سینه
بیا تا برات بگم تو همون گرگ بدی
که با نیرنگ و فریب به سراغم اومدی